سلام
خیلی از اتفاقات رو پشت سر گذاشتم و الان دارم با یک آرامش بعد از طوفان زندگی روزانهام رو پشت سر میگذارم.از ماجراهای ترسناکی که خودم رو درگیر کرده بودم گذشتم، از آزمونم، از سفرم از شکستگی پام و رسیدم به آخرین روزهای پاییز ۹۸، جایی که شروع کردم به آروم شدن و متمرکزتر شدن، جایی که یک سکوت خاصی حس میکنم.
برای این ۳ ماه باقیمانده از سال ۹۸ فقط هدف اجرا کردن دارم، یعنی به جایی رسیدم که فهمیدم بهتر از فکر کردن خالی این هست که خودم رو درگیر روزمرگی و اجرای زندگیام کنم. هنوز هم بحثهای مختلفی مطرح میشه، فکرهای مختلف اهداف مختلف و غیره و غیره! ولی دارم یاد میگیرم که تحت کنترل قرار بدم خودم رو یا در واقع نظم شخصی یا درونی رو برای خودم برقرار کنم، بدون اینکه بخواهم درگیر دغدغههای احتمالات ضعیف بشم.
امیدوارم که این ۳ ماه خیلی خوب پیشبره.
امروز روز خوبی نبود، دلیلش هوای ابری بود، منم که چند روزی هست که سبک زندگی خونگی رو (به اجبار پام) انتخاب کردم. این سبک زندگی خیلی با روحیه من جور نیست و باعث کلافگی شده، هوا هم که ابری دیگه چی بدتر از این. نه اینکه از هوای ابری بدم بیاد، به هیچ وجه بارون رو هم خیلی دوست دارم و حتی پاییز رو، دلتنگی و این چیزها هم خیلی جایگاهی نداره برای من، اما انرژی لازم برای اینکه بخوام کار کنم، درس بخونم یا روزمرگیهای لازمم رو انجام بدم ازم میگیره. موضوع فقط همینه.
امروز متوجه شدم که اشتراکم توی یکی از سایتهای مورد علاقهام یعنی متمم ۵۰۰ روزه شده! خوشحالم کرد این موضوع و دلیل نوشتن این متن هم یه جورایی جشن ۵۰۰ روزه شدن هستش، هرچند که روز، روز خوبی نبود!
۴۵ روز مونده تا امتحان CFA دارم میخونم، به ۱۵درصد رسیدم توی سایت، به نظر که خیلی بد نمیاد وضعیتم اونور، هر روز هم تقریبا دارم برای یادگاری و به اشترک گذاری و این چیزا عکس میگیرم، دانشگاه هم که نمیرم، هرچند نسبت به قبل خیلی بیشتر دارم روش وقت میذارم، به خصوص که از موضوع انرژی هم خوشم اومده. بلیط سفرم رو هم برای استانبول گرفتم و خیالم از بابت اون هم راحت شده.
خیلی به صبح دویدن فکر میکنم، به کراسفیت فکر میکنم که چقدر دلم تنگ شده برای ورزش!! و چقدر لحظه شماری میکنم که بتونم کم کم با بهبود پام دوباره زندگیم و شروع کنم.
تقریبا توی برنامه خوابم موفق داشتم میشدم، یعنی بازم چند شبی خوب پیش رفت، اما سخته به خصوص با وجود شرایط زندگی که با خانواده باشی. بودنشون نعمته و ناشکری به هیچ عنوان نمیکنم!
در هر صورت سعی کردم یه کم نوشته باشم دیگه! روزای آخر مهرماه هستش و امیدوارم که بتونم بیشتر ، منظمتر اینجا حاضر بشم و محتواهای بهتری هم نسبت به این چیزا قرار بدم! :)
اینکه چرا مهم هستش، دلیلش بر میگرده به برنامهریزیهایی که قبل از سال داشتم و اینکه سعی کردم ارزش لحظه لحظه زندگیم رو بدونم و ازش استفاده کنم، حالا چرا این هفته و.
یه دلیلش اینکه خیلی نسبت به برنامههایی که داشتم بد قولی کردم! دلیل دیگه اینکه تقریبا سال داره به وسط خودش میرسه، سالی که ۲۰٪ سخت بود، یعنی حدود ۱۰٪ ازش گذشت و من چندتا پروژه شخصی دارم که باید تا آخر شهریور انجام بدم (با امیدواری فراوان!)
اینکه امروز چطور گذشت هم به طور خاص خودش جالب بود، از این بابت که دیشب دستم لای در گیر کرد، صبح بیقرار بودم که چه کار باید کنم، ماک زبان داشتم، باشگاه داشتم، از دو روز پیش هم که باتری ماشینم خراب شد و وضعیت بی پولی که دارم الان! خلاصه که شرایط جالبیه برای خودش.
از طرفی موضوعاتی که درگیرشون هستم هم جالبه! از احساسی بگیر که فکرم رو مشغول کرده، تا جسمی و کاری و درسی همه و همه! باعث شده که توی یه شرایط خاصی کاملا قرار بگیرم.
سلام، #قصه امروز ۱۲ خرداد از اول جالب بود، هم ارائه کلاسی هم امتحان هم کم خوابی.
موضوعی که توجه امروز من رو به خودش جلب کرد، اصرار برای ساختن پاور پوینتهایی بود که سرشار از عشق و خلاقیت هستن! زمانی رو یادم میاد که وارد دوره ارشد شدم، تصمیم گرفته بودم که حرفهای تر باشم و بتونم به خوبی این مقطع رو پشت سر بزارم، اما الان میبینم که همچنان هم حتی با ابتداییترین موضوعات درگیرم! و نمیخوام بپذیرم که بسه!
توی خرداد بر خلاف برنامهریزی که داشتم پیش رفتم، نتونستم صبحها زود پاشم، و از نظر ذهنی هم بهم ریختم، ولی روی موضوع دانشگاه که میخواستم تمرکز کنم تا حد قابل قبولی موفق شدم.
از برنامه آزمونی که قراره بدم هم آنچنان خبری نیست! فقط تا ماه تیر منتظرم که بخوام کلاساشو شروع کنم، به امید اینکه شاید بعد از مدتها نداشتن موفقیت چشمگیر و دلچسب، با کولهباری از تجربه شکست و حس نرسیدن، بتونم اونجا، اونطوری که راضیم کنه بدرخشم.
آرومم و حرص نمیخورم، و این جزو چیزایی شده از زندگیم که جالب و لذتبخشه، یه کم نگرانم میکنه، از بی حسی ولی جنسش مرغوبه!!
خلاصه که ماه رمضون امسال هم داره به آخرش میرسه، خرداد هم به وسطش، به آخرای ترم ۲ ارشد رسیدیم، فصل اول سال ۲۰٪ سخت زندگیم هم چیز زیادی ازش نمونده و حدود ۲ماه دیگه من حمیدرضا ۲۵سال تمام هستم و همچنان درگیر (شاید و احتمالن).
درباره این سایت